چِشاتو‌باز‌کنُ‌بخون

.
چیزی‌جُز‌مهِ‌غلیظِ‌دودِ‌سیگار‌این‌روز‌ها بامن‌کاری‌ندارد.
من‌ازسِپیدیِ‌کاغَذ‌به‌سیاهیِ‌دستانِ‌‌ پوچِ‌درختِ‌سپیدار‌اشک‌هایَم‌را‌می فروشم به قیمتِ‌هیچ‌تومان.
هیچ‌چیز‌با‌هیچ‌چیز‌برابر‌نیست‌اما‌یک‌آدَم‌با‌همه‌چیز‌برابر‌است.
عدالَت‌نوعی‌ایمان‌است‌اما‌سروِ‌بی‌بارِ‌روزنه‌هایِ‌دَخیل‌بسته‌یِ‌اُمید‌پُر‌از‌ جامه‌دانِ‌تُهی‌ِ‌‌شده‌یِ‌آدَم‌هایی‌با‌مَغز‌ های‌زنگ‌زده‌یِ‌سالها‌خُماری‌از‌ بیداریست.
اینجا‌مَغزی‌موجود‌نمی‌باشد‌همه‌چیز‌فروشی‌شده،هر‌آدمی‌به‌نوعی‌خودَش‌را‌می‌فروشَد.یکی‌با‌تَن‌یکی‌با‌وطن‌یکی‌دست‌هایَش‌یکی‌چشم‌هایَش‌یکی‌ جانَش.
اینجا‌همه‌چیز‌را‌همگان‌می‌فروشَند.
و‌تنها‌[مشتری‌]این‌آدَمک‌هایِ‌خواب‌ نَما‌یک‌نَفر‌است.
[خودِ‌آنها]
..
به‌قولی‌کَسی‌که‌این‌متنو‌نوشته‌منَم:سارا_د

بی‌اِجازه‌کُپی‌موقوف‌مثهِ‌فوضولیاتوندهنَا‌بسته.

اینَم‌لینکی‌اگه‌زِری‌مونده‌..!
https://harfeto.timefriend.net/16213394842385

#سارا_د
دیدگاه ها (۱۵)

داستانِ‌سارا..

حرفاتون: https://harfeto.timefriend.net/16213394842385

با من آرام بخوان

هیچ حرفی نمی تونم بزنم فقط برام بنویس:)

عشـــق تحقیر شـده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

هنوز هیچی نشده شروع کردم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط